جدول جو
جدول جو

معنی خموش کردن - جستجوی لغت در جدول جو

خموش کردن
(بِ فِ وَ دَ)
خاموش کردن. ساکت کردن. اسکات. (یادداشت بخط مؤلف) ، خموش شدن. (یادداشت بخط مؤلف) :
بدرد عشق بساز و خموش کن حافظ
رموز عشق مکن فاش پیش اهل عقول.
حافظ
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خاموش کردن
تصویر خاموش کردن
قطع کردن جریان برق در وسایل برقی، ساکت کردن، از سخن بازداشتن، از آواز یا گفتار بازداشتن، برای مثال کسی سیرت آدمی گوش کرد / که اول سگ نفس خاموش کرد (سعدی۱ - ۱۴۵)، فرونشاندن آتش یا چراغ
فرهنگ فارسی عمید
(بَ دَ)
شاد کردن. خشنود کردن. (ناظم الاطباء). خوشحال کردن:
روان نیاکان ما خوش کنید
دل بدسگالان پر آتش کنید.
فردوسی.
مگر دل خوش کند لختی بخندد
ز مسعودی و از ریش بولاهر.
فرخی.
بهار تازه دمید ای بروی رشک بهار
بیا و روز مرا خوش کن و نبید بیار.
فرخی.
و سیمجور نیکویی همی کرد و می گفت و دل مردمان خوش همی کرد. (تاریخ سیستان).
پر شود معده ترا چون نبود میده ز کشک
خوش کند مغز ترا گر نبود مشک سداب.
ناصرخسرو.
طیبات از بهر که للطیبین
یار دل خوش کن مرنجان و ببین.
مولوی.
دروغی که حالی دلت خوش کند
به از راستی کت مشوش کند.
سعدی (گلستان).
، شفا دادن. تیمار کردن. چاره نمودن. علاج کردن. (ناظم الاطباء). صحت بخشیدن. (یادداشت مؤلف) :
عسل خوش کند زندگان را مزاج
ولی درد مردن ندارد علاج.
سعدی.
، خشکانیدن، شیرین کردن:
بیاورد پس پاسخ نامه پیش
ورا گفت خوش کن از این کام خویش.
فردوسی.
، خاموش کردن و اطلاق آن بر آتش وشمع اگرچه در اصل مجاز است ولیکن مشهور است، از گریه بازماندن. (آنندراج)، نیکویی کردن. منفعت رسانیدن. احسان کردن. (ناظم الاطباء)، معطر کردن. مطیب کردن: وهمه را به دارچینی و مصطکی و زعفران خوش باید کرد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و داروی مسهل را به عود خام و مصطکی و سنبل و مانند آن خوش باید کرد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و اصلاح او (اصلاح زهومتناکی بط و مرغابی) آن است که او را به سرکه پزند و به سداب و کرفس و پونه خوش کنند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
بده تا بخوری در آتش کنم
مشام خرد تا ابد خوش کنم.
حافظ.
خوش می کنم ببادۀ مشکین مشام جان
کز دلق پوش صومعه بوی ریاشنید.
حافظ.
- جا خوش کردن، توقف کردن یا اقامت کردن و ماندن در جایی
لغت نامه دهخدا
(بِ فَ زَ بَ تَ)
بازداشتن کسی را از سخن گفتن، کشتن، چنانکه چراغ و شمع را. خموش ساختن، خاموش شدن. سخن نگفتن: گفت: تش خمش کنید من میخواهم که... (فیه مافیه). خمش کرد و هیچ نگفت... (فیه مافیه)
لغت نامه دهخدا
(بَ غَ دَ)
خروش برآوردن: اهل آن نواحی همگان خروش کردند و گفتند بهیچ حال رضا ندهیم. (تاریخ بیهقی).
گر از ناخوشی کرد برمن خروش
مرا ناخوش از وی خوش آمد بگوش.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
(بِ خوَدْ / خُدْ مَ دَ)
از آواز یا سخن بازداشتن. ساکت کردن. بی صدا کردن. از گفتار بازداشتن. خاموش ساختن. خاموش گردانیدن. رجوع به ’خاموش ساختن’ و ’خاموش گردانیدن’ شود. اسکات. (تاج المصادر بیهقی) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (تاج العروس). اصمات. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (تاج العروس). انصات. تسکیت. (تاج المصادر بیهقی) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (تاج العروس). تصمیت. (تاج المصادر بیهقی) (اقرب الموارد) (تاج العروس). تعقیم. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (تاج العروس). طس ّ. (اقرب الموارد) (تاج العروس) :
کسی سیرت آدمی گوش کرد
که اول سگ نفس خاموش کرد.
سعدی (بوستان).
شنیدم که سعیش فراموش کرد
زبان از مراعات خاموش کرد.
سعدی (بوستان).
اگر خاموش باشی تا دیگران بسخنت آرند
بهتر که سخن گوئی و خاموشت کنند.
(از شاهد صادق).
، کشتن چراغ. کشتن شمع:
صحبت اشراق را تیغ زبان در کار نیست
شمع را خاموش باید کرد تا مهتاب هست.
صائب (از آنندراج).
، فرونشاندن آتش. نشاندن آتش. نشاندن شعله. اطفاء:
نخواهی آنکه چو آتش کنند خاموشت
خموش باش و به هر خس ره کمین مگشای.
؟
، از غضب فرونشاندن. از خشم بازداشتن، خاموش شدن. (آنندراج). از سخن بازایستادن:
گفتگوی ظاهر آمد چون غبار
مدتی خاموش کن هین هوش دار.
مولوی.
شتر بانگ برزد که خاموش کن
بمقدار خود گفته باید سخن.
امیرخسرو در حکایت اشتر و نصیحت کردن موش مردی را. (از آنندراج).
شاهد آنوقت بیاید که تو حاضر باشی
سخن آنوقت بگوید که تو خاموش کنی
در سخن آید و از بسکه کند بی تابی
چون گل از شرم برافروزد و خاموش کند.
محمدقلی میلی (از آنندراج).
یا رخ منما کز تو فراموش کنند
یا لب مگشا که جمله خاموش کنند.
علیرضا (از آنندراج).
، منع کردن و بازداشتن از کاری. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
سخن گفتن در نهفت دو به دو سخن گفتن خلوت کردن با کسی. سخن گفتن با وی در جای خلوت، عزلت گزیدن، یا خلوت کردن جایی را، بیرون کردن اغیار را از آنجا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خروج کردن
تصویر خروج کردن
بدشمنی برخاستن عصیان کردن طغیان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خطور کردن
تصویر خطور کردن
گذشتن در دل
فرهنگ لغت هوشیار
(خارید خارد خواهد خارید بخار خارنده خاریده خارش) پوست بدن را با ناخن یا چیز دیگرچند بار مس کردن باری تسکین حس مخصوصی که از گزیدن شپش یا کیک یا چرکین بودن بدن یا بعلت بعضی بثورات حاصل شود، خارش کردن عضو یا اعضایی از بدن: (تنم میخارد) یا تنش میخارد. میل بکتک خوردن دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خمیر کردن
تصویر خمیر کردن
خازیستن
فرهنگ لغت هوشیار
ساکت کردن، بی سروصدا کردن، کشتن، فروکشتن، منطفی کردن، قطع کردن (جریان برق) ، خفه کردن، سرکوب کردن، فرونشاندن، آرام کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
شفا دادن، مداوا کردن، بهبود بخشیدن، معالجه کردن، شاد کردن، شادمان کردن، دل پذیر ساختن، مطبوع کردن، معطر کردن، خوش بو ساختن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از خاموش کردن
تصویر خاموش کردن
إيقاف
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از خاموش کردن
تصویر خاموش کردن
Mute, Douse, Extinguish, Quell, Quench
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از خاموش کردن
تصویر خاموش کردن
éteindre, mettre en sourdine, étouffer
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از خاموش کردن
تصویر خاموش کردن
לכבות , לכבות , להשתיק , להשתיק , לכבות
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از خاموش کردن
تصویر خاموش کردن
बुझाना , म्यूट करना , शांत करना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از خاموش کردن
تصویر خاموش کردن
ดับ , ดับ , ปิดเสียง , ระงับ , ดับ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از خاموش کردن
تصویر خاموش کردن
тушить , гасить , выключить звук , подавлять , потушить
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از خاموش کردن
تصویر خاموش کردن
löschen, stummschalten, unterdrücken
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از خاموش کردن
تصویر خاموش کردن
гасити , вимкнути звук , придушити , погасити
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از خاموش کردن
تصویر خاموش کردن
memadamkan, membisukan, menenangkan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از خاموش کردن
تصویر خاموش کردن
gasić, wyciszyć, stłumić
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از خاموش کردن
تصویر خاموش کردن
熄灭 , 静音 , 镇压
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از خاموش کردن
تصویر خاموش کردن
apagar, extinguir, silenciar, sufocar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از خاموش کردن
تصویر خاموش کردن
apagar, extinguir, silenciar, sofocar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از خاموش کردن
تصویر خاموش کردن
spegnere, disattivare l'audio, soffocare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از خاموش کردن
تصویر خاموش کردن
doven, blussen, dempenen, onderdrukken
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از خاموش کردن
تصویر خاموش کردن
بجھانا , خاموش کرنا , دبانا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از خاموش کردن
تصویر خاموش کردن
নিভানো , নিভানো , মিউট করা , দমন করা , নিভানো
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از خاموش کردن
تصویر خاموش کردن
kuzima, kimya, kutuliza
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از خاموش کردن
تصویر خاموش کردن
söndürmek, sessize almak, bastırmak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از خاموش کردن
تصویر خاموش کردن
끄다 , 음소거하다 , 억제하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از خاموش کردن
تصویر خاموش کردن
消す , ミュートにする , 抑える
دیکشنری فارسی به ژاپنی